Archive for the ‘تاریخ و تمدن جهان باستان’ Category

سلسله ساسانیان و عشق

ژوئیه 11, 2010
بخش اول :
آیا شگفت آور نیست که سلسلۀ ساسانی با عشق بر سر کار آید، ادامه اش از عشق باشد و پایانش با عشق. شاهنامه که تاریخ داستانی ایران است چنین گواهی می دهد.
چشمۀ اوّل:
به روایت کتاب فردوسی ، اردوان، آخرین شاه اشکانی کنیزکی دارد به نام گلنار که آرام جان اوست. این دختر چنان زیباست که اردوان هر صبح که از خواب بر می خیزد، باید چشم به روی او بگشاید تا روز بر او فرّخ شود. دیدار او را به شگون می گیرد. در همین زمان، اردشیر، پسر بابک ساسانی، جوانکی است که به صورت تبعیدگونه یا گروگان در دربار اردوان به سر می برد. گلنار به این جوان دل می بندد، و سروسرّی عاشقانه میان این دو پدید می آید. اردوان اخترشناسان را فرا می خواند تا آیندۀ او را پیشگوئی کنند. آنان می گویند که بنده ای از درگاه او فرار خواهد کرد و پادشاهی را از دست او خواهد گرفت. کنیزک که محرم راز پادشاه است، این پیشگوئی را به گوش اردشیر می رساند. اردشیر می اندیشد که: این بنده چرا او نباشد؟ و آمادۀ فرار می گردد. 

آنگاه به کنیزک پیشنهاد می کند که با او همراه شود، و او می پذیرد. کنیزک که گنجور پادشاه است و کلید خزانه را در دست دارد، درِ خزانه را می گشاید و زرها و گوهرها را برمی دارد، و شبانه، به همراه جوان بر دو اسب به سوی فارس روانه می شوند. روز بعد، اردوان چون از خواب بیدار می شود، بر خلاف رسم هر روزه، دختر را در برابر خود نمی بیند. سبب را می پرسد. جستجو می کنند و می بینند که او و ارد شیر راه فارس در پیش گرفته اند. اردوان بی درنگ به دنبال آنها می تازد، ولی بیهوده است. اردشیر از دسترس آنها خارج شده است. به قول سعدی: عشق بچربید بر فنون فضائل! اردشیر به فارس می رسد و کنیزک که تجسّم زیبائی و نیکبختی است به همراه اوست. در نبردی که میان اردشیر و اردوان درمی گیرد، پادشاه اشکانی شکست می خورد و بدینگونه سلسلۀ ساسانی سربرمی آورد. در همین زمان، اردشیر، پسر بابک ساسانی، جوانکی است که به صورت تبعیدگونه یا گروگان در دربار اردوان به سر می برد. گلنار به این جوان دل می بندد، و سروسرّی عاشقانه میان این دو پدید می آید.

چشمۀ دوّم:
و آن مربوط به شاپور دوم ساسانی، معروف به «ذوالاکتاف» است. موضوع باز می گردد به جنگ میان ایران و روم که از آغاز دورۀ پارتی تا پایان عصر ساسانی نزدیک نهصد سال به تناوب ادامه داشته است. شاپور خامی به خرج می دهد و می خواهد شخص خود در کسوت یک بازرگان به روم برود و نیروی جنگی رومیان را برآورد کند. در روم نیز برحسب اتّفاق یک فراری ایرانی در دربار قیصر است که شاه را باز می شناسد و آن را به گوش قیصر می رساند. بدیهی است که شاپور را دستگیر می کنند. قیصر دستور می دهد که او را در لای یک چرم خر بگذارند و بدوزند و آنگاه در یک سیاهچال بیندازند.
سپس رومیان با دستگیری شاپور، چون کشور را بی سرپرست می بینند به ایران لشکر می کشند و قتل و غارت بسیار به بار می آورند. از حسن اتّفاق، این بار نیز نگهبان شاپور کنیزک زیباروئی است که اصل ایرانی دارد. این دختر دلبستۀ شاپور می شود و درصدد بر می آید که راهی برای رهائی او بیابد. چارۀ کار چنین اندیشیده می شود که هر روزه مقداری شیر داغ، به عنوان غذا، برای شاپور درخواست کنند و آن را به زیر چرم خر بریزند، تا بتدریج نرم شود و تن را رها کند. چنین می کنند و پس از پانزده روز، چرم جدا می گردد و شاپور از میان آن بیرون می آید.

روزی که یک جشن ملّی در روم برپاست و همۀ مردم برای تفرّج از شهر بیرون رفته اند، شاپور و کنیزک بر دو اسب می نشینند و به سوی ایران راه فرار در پیش می گیرند.

شاپور به ایران می رسد، لشکر گرد می آورد و به روم می تازد. این بار قیصر اسیر می شود و به زندان می افتد، تا در آنجا زندگیش به سر رسد. رومیان در تازشی که به ایران کرده بودند و کشتار و خرابی بسیار به بار آورده بودند، مجبور می شوند که غرامت سنگینی به ایران بپردازند.

زبان مادی

ژوئیه 11, 2010

قدیم ترین یادگاری که از زندگی نیاکان باستانی ما باقی است «نُسک های اَوسْتا» است که شامل سروده های دینی ، احکام مذهبی و محتوی تواریخی است که شاهنامه ی فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن کتاب از «کیومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» می پیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)،کَویان (کیان) و زمانه ی هفت خدایی را با هجوم بیگانگان، مانند: اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح می دهد.
در این روایات همه جا می رساند که رشته ی ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیم ترین زبان های تاریخی یا قبل از تاریخ می پیوندد و «گاثه ی زردشت» نمونه ی کهن ترین آن زبان هاست.

اما آنچه از تواریخ ایران، روم، نوشته های سمگ و تواریخ دیگر مردم همسایه بر می آید، دوران تاریخی ایران از مردم «ماد» که یونانیان آن را مدی و به زبان دری «مای» و «ماه» گویند برنمی‌گذرد، و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است که با زبان دوره ی  بعد از خود که زبان پادشاهان هخامنشی باشد تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ایرانیان و مهم ترین شهرنشینان آریایی آن زمان بوده اند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی می‌داشت. هر آینه «کورش»، «داریوش» و غیره در کتیبه های خود که به سه زبان فارسی، آشوری و ایلامی است، زبان مادی را هم می افزودند تا بخشی بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشته ها ناکام نگذارند، از این رو مسلم است که زبان مادی خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیک بدان و لهجه ای از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند «فراَ اوَرْت»،  «خشِثَرْیت»، «فْروَرَتْیش»، «هُووَخشَثْرَهْ»، «آستیاک – اژی دهاک»، «اَرتی سس- اَرته یس- اَرته کاس آ» به لفظ «اَرْتَ» آغاز می شود و «اِسْپادا» که سپاد و سپاه باشد نیز یکی این دو زبان معلوم می گردد.

«هرودوت» در جایی که از دایه ی کورش اول یاد می کند می گوید، نام وی «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است که نام سگ «سپاک» بوده است و (واو) آخر این کلمه حرف تأنیث است که هنوز هم این حرف در واژه ی  بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یکی از رجال آن زمان نیز (سپاکا) نام داشته است که واژه ی نرینه ی سپاکو باشد.
بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است که گاثه ی زردشت به زبان مادی است و نیز برخی برآنند که زبان کردی که یکی از شاخه های زبان ایرانی است از باقیمانده های زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز کتیبه ی سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است نمی توان زیاده بر این درباره ی آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی کشف گردد و آگاهی بیشتری از این زبان بر معلومات بشر چهره گشاید.

آیا کوروش هخامنشی همان ذوالقرنین است؟

مِی 10, 2010

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، این سخن را که ذوالقرنین قرآن، همان کورش پادشاه هخامنشى ایران، و یاجوج وماجوج از قوم مغول بوده اند، به تفصیل بررسی کرده است.

به گزارش خبر انلاین دربخش هایی از تفسیر المیزان آمده است:
بعضى گفته اند: ذوالقرنین همان کورش یکى از ملوک هخامنشى در فارس است که در سالهاى (539 – 560) ق م مى زیسته وهموبوده که امپراطورى ایرانى را تاسیس ومیان دومملکت فارس وماد را جمع نمود. بابل را مسخر کرد وبه یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد، ودر بناى هیکل کمک ها کرد ومصر را به تسخیر خود درآورد، آنگاه به سوى یونان حرکت نموده بر مردم آنجا نیز مسلط شد وبه طرف مغرب رهسپار گردیده آنگاه روبه سوى مشرق نهاد وتا اقصى نقطه مشرق پیش رفت .

این قول را یکى از علماى نزدیک به عصر ما ذکر کرده وی کى از محققین هند در ایضاح وتقریب آن سخت کوشیده است . اجمال مطلب اینکه : آنچه قرآن از وصف ذوالقرنین آورده با این پادشاه عظیم تطبیق مى شود، زیرا اگر ذوالقرنین مذکور در قرآن مردى مؤ من به خدا وبه دین توحید بوده کورش نیز بوده ، واگر اوپادشاهى عادل ورعیت پرور وداراى سیره رفق ورأ فت واحسان بوده این نیز بوده واگر اونسبت به ستمگران و دشمنان مردى سیاستمدار بوده این نیز بوده واگر خدا به اواز هر چیزى سببى داده به این نیز داده ، واگر میان دین وعقل وفضائل اخلاقى وعده و عده وثروت وشوکت وانقیاد اسباب براى اوجمع کرده براى این نیز جمع کرده بود.

و همانطور که قرآن کریم فرموده کورش نیز سفرى به سوى مغرب کرده حتى بر لیدیا وپیرامون آن نیز مستولى شده وبار دیگر به سوى مشرق سفر کرده تا به مطلع آفتاب برسید، ودر آنجا مردمى دید صحرانشین و وحشى که در بیابانها زندگى مى کردند. ونیز همین کورش سدى بنا کرده که به طورى که شواهد نشان مى دهد سد بنا شده در تنگه داریال میان کوه هاى قفقاز ونزدیکیهاى شهر تفلیس است . این اجمال آن چیزى است که مولانا ابوالکلام آزاد گفته است که اینک تفصیل آن از نظر شما خواننده مى گذرد.

اما مساله ایمانش به خدا وروز جزا: دلیل بر این معنا کتاب عزرا (اصحاح 1) وکتاب دانیال (اصحاح 6) وکتاب اشعیاء (اصحاح 44 و 45) از کتب عهد عتیق است که در آنها از کورش تجلیل وتقدیس کرده و حتى در کتاب اشعیاء او را راعى رب (رعیتدار خدا) نامیده ودر اصحاح چهل وپنج چنین گفته است : (پروردگار به مسیح خود در باره کورش چنین مى گوید) آن کسى است که من دستش را گرفتم تا کمرگاه دشمن را خرد کند تا برابر اودربهاى دولنگهاى را باز خواهم کرد که دروازه ها بسته نگردد، من پیشاپیشت رفته پشته ها را هموار مى سازم ، ودرب هاى برنجى را شکسته ، وبندهاى آهنین را پاره پاره مى نمایم ، خزینه هاى ظلمت ودفینه هاى مستور را به تومى دهم تا بدانى من که تو را به اسمت مى خوانم خداوند اسرائیلم به تولقب دادم وتومرا نمى شناسى )
واگر هم از وحى بودن این نوشته ها صرفنظر کنیم بارى یهود با آن تعصبى که به مذهب خود دارد هرگز یک مرد مشرک مجوسى ویا وثنى را (اگر کورش یکى از دومذهب را داشته ) مسیح پروردگار وهدایت شده اوومؤ ید به تایید او و راعى رب نمى خواند.

علاوه بر اینکه نقوش ونوشته هاى با خط میخى که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از اونوشته شده – گویاى این حقیقت است که اومردى موحد بوده ونه مشرک ، ومعقول نیست در این مدت کوتاه وضع کورش دگرگونه ضبط شود.

و اما فضائل نفسانى او: گذشته از ایمانش به خدا، کافى است باز هم به آنچه از اخبار وسیره اووبه اخبار وسیره طاغیان جبار که با اوبه جنگ برخاسته اند مراجعه کنیم وببینیم وقتى بر ملوک ماد و لیدیا وبابل و مصر ویاغیان بدوى در اطراف بکتریا که همان بلخ باشد وغیر ایشان ظفر مى یافته با آنان چه معامله مى کرده ، در این صورت خواهیم دید که بر هر قومى ظفر پیدا مى کرده از مجرمین ایشان گذشت وعفومى نموده وبزرگان وکریمان هر قومى را اکرام وضعفاى ایشان را ترحم مى نموده ومفسدین وخائنین آنان را سیاست مى نموده .

کتب عهد قدیم ویهود هم که اورا به نهایت درجه تعظیم نموده بدین جهت بوده که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داده وبه بلادشان برگردانیده وبراى تجدید بناى هیکل هزینه کافى در اختیارشان گذاشته ، ونفائس گرانبهایى که از هیکل به غارت برده بودند ودر خزینه هاى ملوک بابل نگهدارى مى شد به ایشان برگردانیده ، وهمین خود مؤ ید دیگرى است براى این احتمال که کورش همان ذوالقرنین باشد، براى اینکه به طورى که اخبار شهادت مى دهد پرسش کنندگان از رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله وسلم ) از داستان ذوالقرنین یهود بوده اند.

علاوه بر این مورخین قدیم یونان مانند هردوت و دیگران نیز جز به مروت وفتوت وسخاوت وکرم وگذشت وقلت حرص وداشتن رحمت ورأ فت ، اورا نستوده اند، واورا به بهترین وجهى ثنا وستایش ‍ کرده اند.
و اما اینکه چرا کورش را ذوالقرنین گفته اند: هر چند تواریخ از دلیلى که جوابگوى این سؤ ال باشد خالى است لیکن مجسمه سنگى که اخیرا در مشهد مرغاب در جنوب ایران از اوکشف شده جاى هیچ تردیدى نمى گذارد که هموذوالقرنین بوده ، و وجه تسمیه اش این است که در این مجسمه ها دوشاخ دیده مى شود که هر دودر وسط سر اودر آمده یکى از آندوبه طرف جلوویکى دیگر به طرف عقب خم شده ، واین با گفتار قدماى مورخین که در وجه تسمیه اوبه این اسم گفته اند تاج ویا کلاه خودى داشته که داراى دوشاخ بوده درست تطبیق مى کند.

خواب دانیال : در کتاب دانیال هم خوابى که وى براى کورش نقل کرده را به صورت قوچى که دوشاخ داشته دیده است .در آن کتاب چنین آمده : در سال سوم از سلطنت بیلشاصر پادشاه ، براى من که دانیال هستم بعد از آن رؤ یا که بار اول دیدم رؤ یایى دست داد که گویا من در شوشن هستم یعنى در آن قصرى که در ولایت عیلام است مى باشم ودر خواب مى بینم که من در کنار نهر (اولاى) هستم چشم خود را به طرف بالاگشودم ناگهان قوچى دیدم که دوشاخ دارد و در کنار نهر ایستاده ودوشاخش بلند است اما یکى از دیگرى بلندتر است که در عقب قرار دارد. قوچ را دیدم به طرف مغرب وشمال و جنوب حمله مى کند، وهیچ حیوانى در برابرش مقاومت نمى آورد وراه فرارى از دست اونداشت واوهر چه دلش مى خواهد مى کند وبزرگ مى شود.

در این بین که من مشغول فکر بودم دیدم نر بزى از طرف مغرب نمایان شد همه ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش از زمین بریده است ، واین حیوان تنها یک شاخ دارد که میان دوچشمش قرار دارد. آمد تا رسید به قوچى که گفتم دوشاخ داشت ودر کنار نهر بود سپس با شدت ونیروى هر چه بیشتر دویده ، خود را به قوچ رسانید با اودر آویخت وا ورا زد وهر دوشاخش را شکست ، ودیگر تاب وتوانى براى قوچ نماند، بى اختیار در برابر نر بز ایستاد. نر بز قوچ را به زمین زد واورا لگدمال کرد، وآن حیوان نمى توانست از دست اوبگریزد، ونر بز بسیار بزرگ شد.

آنگاه مى گوید: جبرئیل را دیدم واورؤ یاى مرا تعبیر کرده به طورى که قوچ داراى دوشاخ با کورش و دوشاخش با دو مملکت فارس وماد منطبق شد و نر بز که داراى یک شاخ بود با اسکندر مقدونى منطبق شد.

مناظره مهر نرسی (وزیر اعظم دربار ساسانی) با بزرگان ارمنستان

آوریل 30, 2010

مناظره مهر نرسی (وزیر اعظم دربار ساسانی) با بزرگان ارمنستان که به مسیحیت گرویده بودند

پیش از اسلام به وضوح دیده میشود که مردم ایران زمین علاقه خود را به دین زردشتی و مزدایسنا از دست داده بودند و کم کم به دیگر ادیان من جمله مسیح روی می اوردند.
روحانیون و شاهانی که زمانی بعنوان فرستاده اهورمزدا مورد ستایش و بندگی مردم بودند دیگر جایگاه و احترام خود را از دست داده بودند… در ذیل نمونه ای از بحثهای مهر نرسی دومین شخصیت دربار با بزرگان ارمنستان به زبان کریستین سن تاریخ نگار و ادیب برجسته دانمارکی ذکر شده.

کریستین سن می نویسد :مهر نرسی به بزرگان مسیحی شده ارمنستان نامه ای نوشته وجزوه ای حاوی اصول عقائد مزدایسنی را برایشان فرستاد و از انها خواست که دین مزدایسنا را با دینی که مسیحان تبلیغ میکنند مقایسه کنند، و اگر نمی خواهند بر ائین مهر پرستی بمانند برایشان بهتر است که دین مزدایسنا را برگزینند که دین زندگی است. مهر نرسی در نامه ای بهمراه این جزوه به بزرگان ارمنستان چنین نوشت : ما اصول دیانت خود را که متکی بر حقیقت و مبتنی بر اساس و قوائد مستحکم و متین است نوشته برای شما فرستادیم و میل داریم شما که وجودتان برای کشور تا این اندازه مفید و برای ما تا این اندازه عزیز است , کیش مقدس و حقیقی ما را بپذیرید و دیگر در دین مسیحی که همه میدانیم باطل و بیفایده است باقی نمانیید..

بزرگان ارمنستان که با تمام وجود دین مسیح را پذیرفته بودند نامه مهر نرسی را اینطور پاسخ دادند : حقیقت انست که ما وقتی در کاخ تو بودیم , مغان را که قانونگذاران شما بشمار می روند و در انجا حضور داشتند مورد استهزاء و تحقیر قرار دادیم. حال نیز اگر ما را مجبور کنید که نوشته هایتان را بخوانیم و گفتاری را بشنویم که ابدا قابل توجه و شایسته تفکر ما نتواند بود؛ همان خواهیم کرد که در انجا دیدید. از این رو محض حفظ احترامتان نوشته تان را که موجب استهزاء می شد نگشودیم و دست خطتان را نخواندیم . زیرا دینی که میدانیم تحقیقا باطل است و بیش از نتیجه اوهام چند مرد ابله نیست و تفصیل انرا علمای مزور شما شرح داده و به ما رسانده اند؛ هرگزقابل پیروی نشناخته و اصول انرا شایسته استماع و قرائت نمی دانیم. مطالعه قواعد شریعت شما موجب خنده ما میشود. هم شریعت شما هم واضعان شریعتتان و هم پیروان ان شریعت گمراه کننده بنظر ما در خور استهزاء هستند. از این رو شایسته نمی بینیم که انگونه که دستور داده اید قوائد شریعت خودمان را برای شما نوشته بفرستیم. زیرا که شریعت نا پاک شما را لایق مطالعه و اندیشیدن ندانستیم. بهتر انست که انرا در معرض استهزاء قرار ندهید و بحکم حکمت والائی که ادعای داشتنش را میکنید حق این بود که قبلا این نکته را در نظر می گرفتید و تیر استهزای ما را به جانب خودتان روان نمیکردید. چگونه ممکن است که ما قواعد دین مقدس و اسمانی خویش را بر جاهلانی چون شما عرضه بداریم؟

منبع

کریستین سن /تاریخ ایران در زمان ساسانیان/ صفحات ۳۸۵و ۳۸۶

عکس هایی از تخت جمشید

آوریل 30, 2010
تخت جمشید

دروازه ملل، ورودی تخت جمشید – “گوید، خشایار شا: این بارگاه همه ی ملل (دروازه ی ملل) را من به توفیق اهورمزدا ساختم”

عکسهایی از تخت جمشید

شیر و گاو – حنگ و صل

عکس از تخت جمشید

نمایی از ستون هخامنشی

عکس هایی از تخت جمشید

مقبره اردشیر شاه هخامنشی در پارسه (تخت جمشید)

قوانین قضایی و احکام کیفری در عهد هخامنشی

آوریل 30, 2010

در عهد هخامنشی قضاوت و داوری زیر نظر شاه انجام می گرفت مغان و پیشوایان مذهبی مجری قانون و مسئول صدور احکام بودند. مغانها نزد ایرانیان از فرزانگان بشمار می رفتند بطوریکه حتی کسی پیش از آموختن تعالیم مغان به پادشاهی نمی رسید. تمام فدرت و اختیارات منجمله امر قضاوت زیر نفوذ شاه بود شاه امر قضاوت و انتخاب قضاوت را به یکی از دانشمندان سالخورده واگذار می کرد. محاکم به دو دسته عالی و محلی تقسیم می شدند محاکم عالی از ۷ نفر قاضی تشکیل می شد.
قوانین توسط کاهنان وضع می گردید محاکمات از روند خاصی پیروی می کرد که یکی از روندها پیشنهاد سازش از طریق داوری بوده با افزایش حجم امور قضایی گروه خاصی بنام سخنگویان قانون ( وکیل امروزی) پیدا شدند که مردم را در کارهای قضایی راهنمایی و ارشاد می کردند روندهای دیگر محاکمات یکی سوگند دادن و اجرای احکام الهی بود.البته پادشاهان از اختیارات بی حد و حصری برخوردار بودند آنان در تعیین نوع مجازات و میزان آن هیچ محدودیتی نداشتند شاه مافوق قانون بود و محدود به صلاحیت خاصی نبوده است عملکرد شاه ناشی از قدرت قانونی بود که تصور می کردند او از جانب خداوند قانون وضع می کند و خود وی نیز اجراء می کند.

قوانین اقوام پارس و ماد با سایر قوانین مملکت و بقیه اقوام متفاوت بوده است ولی به جهت شباهتهای فرهنگی موجود بین قوم پارس و ماد نقاط مشترک زیادی بین این دو ملت وجود داشته است ولی در سایر ممالک به جهت تفاوتهای فرهنگی بارز قوانین مختلف نیز حاکم بوده است که شباهتی به دو قوم فوق نداشته است

عدالت کیفری در زمان هخامنشیان توسط محاکمی که تصدی آن را سران طبقات جامعه تشکیل می داند اجراء می شده مبنای آراء آن بر اساس عرفهای قدیمی بوده است به این دسته از مقررات «داتا» می گویند. (همان جیزی که در حقوق کامن لاوی امروزی به عرف معروف است.) دادگاههای رسمی دیگری نیز وجود داشتند که داوران آنها به «داته برا» مرسوم بودند این قضاوت مستقیم از طرف پادشاه منصوب می شدند و این شغل مورثی بوده است. هر چند که پادشاهان سلسله هخامنشی امثال کورش و داریوش صرف نظر از ویرانگریها و کشتارهایی که در حملات بی رحمانه خود بر جای گذاشته بودند خود را مدعی اجرای عدالت و مأمور «اهورامزدا» برای انجام این امر مهم می دانستند و چنین وانمود می کردند که اجرای عدالت در جامعه و احقاق حقوق مردم بدون داشتن یک سلسله قوانین و مقرارت اجتماعی میسر نیست

ویل دورانت احکام  کیفری در عهد هخامنشی را اینطور بیان می کند

بزھھای کوچک را با شلاق زدن- از پنج تا دویست ضربه – کیفر می دادند: ھر کس سگ چوپانی

مسموم می کرد، دویست ضربه شلاق مجازات داشت، و ھر کس دیگری را بخطا می کشت، مجازاتش

نود ضربه تازیانه بود. برای تأمین حقوق قضات غالباً، به جای شلاق زدن، جریمة نقدی گرفته می شد

و ھر ضربة شلاق را با مبلغی معادل شش روپیه مبادله می کردند. گناھھای بزرگتر را با داغ کردن،

ناقص کردن عضو، دست و پا بریدن، چشم کندن، یا به زندان افکندن و کشتن مجازات می کردند.

قانون، کشتن اشخاص را در برابر بزه کوچک، حتی بر شخص شاه، ممنوع کرده بود، ولی خیانت به

وطن، ھتک ناموس، لواط، کشتن، استمناء، سوزاندن یا دفن کردن مردگان، تجاوز به حرمت کاخ

شاھی، نزدیک شدن با کنیزکان شاه یا نشستن بر تخت وی، یا بی ادبی به خاندان سلطنتی، کیفر مرگ

داشت. در این گونه حالات، گناھکار را ناچار می کردند که زھر بنوشد یا او را به چھار میخ

می کشیدند یا به دار می آویختند (در حین دار کشیدن، معمولا سر مجرم به طرف پایین بود) یا

سنگسارش می کردند یا، جز سر، تمام بدن او را در خاک می کردند یا سرش را میان دو سنگ بزرگ

می کوفتند.

در این دوره خیانت به وطن و ارتباط با کنیزان شاه با مجازات سنگسار روبرو می شده است

در مورد جرائمی که نسبت به امنیت کشور یا مقام سلطنت به وقوع می پیوست خود پادشاه قضاوت می کرد وحکم قطعی را می داد و این حکم قابل تجدید نظر نبوده.. به عنوان مثال

دربند چهار دهم کتیبه بیستون داریوش می گوید: «با اراده اهورامزدا لشگر من به لشگری که از من برگشته بود فائق آمد چیتر را گرفته نزد من آوردند من گوشها و بینی او را بریدم، چشمان او را درآوردم، او را به درب قصر من غل و زنجیر کردند، تمام مردم او را دیدند و بعد به امر من او را در آربل(اربیل) مصلوب کردند.

ودر بند  سی ودوم کتیبه بیستون: داریوش شاه گوید پس از ان (فرورتیش ) با سواران کم گریخت. به سرزمین ری نام در ماد از ان سو روانه شد .من سپاهی دنبال او فرستادم . (فرورتیش) اسیر شد و به سوی من اورده شد . من هم بینی هم دو گوش هم زبان او را بریدم و یک چشم او را کندم . بسته به دروازه من نگاهداشته شد .همه او را دیدند پس از ان او را در همدان دار زدم و مردانی که یاران برجسته او بودند انها را در همدان درون دژ اویزان کردم .

نوع دیگری از مجازات جزای نقدی بود. جزای نقدی مبنای اجرای آن عموماً جرائم غیر عمدی که بار مالی داشت اعمال می شده است.

در این نوع بعضا اموال گناهکار به نفع دولت مصادره می شد.

منابع :

ویل دورانت / مشرق زمین /۴۰۴

محمد حسین، تاریخ حقوق ایران قبل از اسلام

حسن پیر نیا/تاریخ مفصل ایران باستان/ج دوم/چاپ اول

آئین دادرسی کیفری، جلد اول

مقدمه ای بر نظام کیفری ایران باستان، چاپ اول سال ۱۳۸۰ / محمد باقر کرمی

سارگن دوم، پادشاه آشور

آوریل 30, 2010

سارگن دوم . [ گ ُ ن ِ دُوْوُ ] (اِخ )   پادشاه آشور که از ۸۷۲ تا ۷۰۵ ق . م . سلطنت کرد و نام او به زبان آشوری شروکین   است . (بمعنی پادشاه راستین ) وی در دوره ٔ شلم نصر پنجم   فرمانده کل سپاه آشور بود و مدت سه سال باسارماتها جنگید.شلم نصر در ماه دهم سال ۷۲۲ ق .م . درگذشت و سارگن برجای او نشست و ابتدا به قلع وقمع سارماتها همت گماشت و آخرین مقاومت آنان را درهم شکست . آغاز سلطنت سارگن مصادف با انقلاباتی گردید. مردم بابل ضد تسلط آشوریان شوریدند، مروداش بالادان دوم   از آرامیها در حوالی خلیج فارس طغیان کرد و مدت دوازده سال بحمایت هومبانیگاش   پادشاه عیلام قدرت را در دست داشت مصریان در شام و فلسطین تحریکاتی کردند که در همان وهله ٔ اول جلوگیری شد. قوم اورارتو   در مناطق شمالی برای اینکه یوغ اسارت را از گردن بردارد جنبشی کرد ولی در ۷۱۴ ق . م . از سپاه آشور شکست سختی خورد. سال بعد مرز آشور درآسیای صغیر تا رودهالیس گسترده شد. سارگن بنای شهر دورشروکین   را در خرساباد کنونی   در ۲۰ هزارگزی نینوا آغاز کرد. بسال ۷۱۰ ق . م . فاتحانه وارد بابل شد و منطقه ٔ فرات را آرام گردانید. در همان هنگام میداس معروف و چند شاهزاده ٔ قبرسی و پادشاه دیلمون   ضد او متحد شدند. در ۷۰۷ ق . م . کاخ دور شرکین را افتتاح کرد ولی رونق آن شهر دیری نپائید و بلافاصله بعد از مرگ سارگن متروک ماند تا در قرن نوزدهم میلادی بوسیله ٔ بوتا   و پلاس   کشف گردید. سارگن با تبعیدهای دسته جمعی مردم مناطقی که فتح میشد واستقرار دسته های آشوری بجای آنان برای اختلاط نژادهای مختلف امپراطوری خود کوشید. تجارت و کشاورزی را رونق داد. کتابخانه ای در نینوا تأسیس کرد. به سال ۷۰۵ق . م . درگذشت و پسرش سناخربب جانشین او گردید. در ایران باستان آمده : در زمان او سپاه آسور از حال قشون ملی خارج شد، توضیح آنکه پادشاهان سابق لشکر را از طبقه ٔ کشاورزان تشکیل میدادند ولیکن روحانیون که اراضی زیاد داشتند از مالیات معاف بودند، نمیخواستند کشاورزان در سپاه وارد گردند. بالاخره مقرر شد که بجای کشاورزان اسیران را به کارهای فلاحتی وادارند، تا کشاورزان بتوانند بخدمت سپاهی اشتغال ورزند. چون روحانیون از این حکم ناراضی بودند انقلابی را باعث شدند که به تعیین سارگن به سلطنت منتهی گشت و دولت مجبور شد که افراد را مزدور کند، از آنجا که این نوع سربازان سپاهیان ملی نبودند و در موقع سخت فرار میکردند، از این ببعد پایه ٔ دولت آسور متزلزل گردید. (ایران باستان ج ۱ ص ۱۳۰). رجوع به همان کتاب ج ۲ ص ۱۷۰ و فرهنگ ایران باستان پورداود ص ۱۰۴ و ۳۲۲ و یشتها پورداود ج ۱ ص ۴۱ و تاریخ علم ترجمه ٔ احمد آرام ص ۸۲ و ۱۶۳ و فهرست تاریخ تمدن ویل دورانت ترجمه ٔ احمد آرام بخش اول و ایران گیرشمن ترجم-ه ٔ دکتر معین ص ۷۳، ۸۲، ۸۴، ۸۵ شود.

برگرفته از لغت نامه دهخدا > آشوریان

سارگن اول، شاه اَکد

آوریل 30, 2010

سارگن اول . [ گ ُ ن ِ اَوْ وَ ] (اِخ )   مؤسس دولت آکد بوده و در۲۶۳۷ تا ۲۵۸۲ ق .م . میزیسته است . (وبستر)   . به سال ۲۷۵۰ ق .م . به شمال سوریه تاخت و آن سرزمین را به چنگ آورد. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص ۳۳). وی دولت خود را دربین النهرین سفلی بنیاد نهاد و قلمرو حکومت خود را از عیلام تا مدیترانه و از سلسله ٔ جبال توروس   واقع در آسیای صغیر تا خلیج فارس توسعه داد. سنگ منقوشی که دمرگان در شوش پیدا کرده و در موزه ٔ لوور مضبوط است وسیله ٔ شناسائی به حال این فاتح جهان کهن گردیده است . در تاریخ تمدن ویل دورانت آمده : سارگون اول کشور اکد را تأسیس کرد، و پایتخت آنرا در اگاد قرار داد. یک ستون یکپارچه ٔ سنگی که در شوش بدست آمده وی را با ریش انبوه به صورت مهیبی نشان میدهد و لباسی که پوشیده نماینده ٔ بزرگی و قدرت کامل است . این سارگون از نسل شاهان نبود، تاریخ برای او پدری نمی شناسد و مادرش از روسبیان معابد بوده است . ولی افسانه های سومری برای وی شرح حالی ساخته که از زبان خود او نقل شده و آغاز آن به شرح حال موسی شباهت بسیار دارد وی در آنجا گوید: «مادر حقیر و بیچاره ٔ من مرا حامله شد و در پنهانی زائید و در سبدی از نی بر روی آب گذاشت و در آن را با قیر بست ». این کودک را کارگری از مرگ نجات داد و بعدها ساقی شاه شد و به او تقرب یافت و نفوذ و قدرت فراوان پیدا کرد آنگاه بر خواجه ٔ خود شورید و او را خلع کرد و برتخت آکاد نشست و خود را «شاه فرمانروای جهان » خواند و تنها بر پاره ٔ کوچکی ازبین النهرین حکومت داشت . مورخان وی را «کبیر» لقب داده اند، از آن جهت که بر شهرهای فراوان حمله برده و غنیمت بسیار به چنگ آورده و عده ٔ بیشماری مردم را از دم شمشیر گذرانیده است . این سرباز دلیر در خاور و باختر و شمال و جنوب پیش رفت و عیلام را به تصرف درآورد، و به علامت پیروزیهای درخشان شمشیر خود را در آبهای خلیج فارس شست ، و آنگاه به طرف باختر آسیا متوجه شدو بدریای مدیترانه رسید، و نخستین امپراطوری بزرگ تاریخ را تأسیس کرد. مدت پنجاه و پنج سال حکم راند وداستانهای فراوانی در اطراف زندگی و کارهای او ساخته شد، و زمینه فراهم آمد تا در شمار خدایان قرار گیرد. اما آتش انقلاب در سراسر امپراطوری او برافروخت و دور فرمانروائی او یکسره پایان یافت . سه پسر او نوبه بنوبه پس از وی به جانشینی او رسیدند، سومین آنان بنام نارام سین   سازنده ٔ بزرگی بود. (تاریخ تمدن ویل دورانت بخش اول ترجمه ٔ احمد آرام ص ۱۸۲). و نیز رجوع به فهرست همان کتاب شود.

برگرفته از لغت نامه دهخدا > سارگن اول

اخلاق رومیان

آوریل 30, 2010

برگرفته از تاریخ و تمدن؛ ویل دورانت؛ جلد سوم، سراز و مسیح > روم > دین > اخلاق

از این زندگی در دامن خانواده و در پناه خدایان‌،‌ کدام اصول اخلاقی پا گرفت؟‌ ادبیات رومی،‌ از زمان انیوس یا یوونالیس،‌ این نسلهای نخستین را نمونة کمال برمی‌شمرد و بز زوال سادگی و فضیلت کهن اسف می‌خورد. صحایف این ادب همچنین روم شکیبا و پرحوصلة‌ فابیوس و روم لذت طلب نرون را درست رویاروی یکدیگر نشان می‌دهد. اما با تکیة‌ یکجانبه بر شواهد نباید در باب این رویارویی (کنتراست) گزافه‌گویی کرد. به روزگار فابیوس هم مردمی لذت طلب بودند،‌ و به زمان نرون هم مردمی شکیبا،‌ و پر حوصله.
از آغاز تاریخ روم،‌ آیین اخلاقی روابط جنسی میان مردم عادی به یک حال ماند،‌ یعنی ناپرداخته و بی‌بندو بار،‌ اما نه ناسازگار با کامیابی در زندگی خانوادگی. در همة‌ طبقات آزاده،‌ از زنان جوان توقع بکارت می‌رفت،‌ و داستانهایی پرآوازه در ستایش آن پرداخته می‌شد؛‌ زیرا در مرد رومی حس مالکیت قوی بود و می‌خواست که همسرش دارای آنچنان طبع ثابتی باشد که او را در برابر خطر انتقال اموالش به زنازادة حریف خویش حفظ کند. اما در روم نیز،‌ مانند یونان،‌ تردامنی پیش از زناشویی میان مردان،‌ به شرط رعایت دقیق ریاکاریهای آدمیزادگان،‌ نکوهیده نمی‌بود. از زمان کاتوی مهین تا زمان سیسرون،‌ مدارکی آشکار در توجیه این نکته می‌یابیم. آنچه همراه با تمدن افزایش می‌یابد،‌ بیشتر امکان تظاهر فسق است تا نیت فسق. در سرآغاز تاریخ روم،‌ روسپیان بسیار نبودند و حق نداشتند جامة خاص کدبانوان را،‌ که نشانة زنان نیکنام بود،‌ بر تن کنند؛‌ آنان را وا می‌داشتند تا از گوشه‌های تاریک شهررم و جامعة رومی قدم فراتر نگذارند. تا آن هنگام هنوز روسپیان آدابدان،‌ نظیر هتایرای آتن یا فاحشه‌های نازک طبعی که در اشعار اووید مدح شده‌اند،‌ پدید نیامده بودند.

مردان معمولا زود ـ‌ به سن بیست سالگی ـ‌ زن می‌گرفتند،‌ اما نه از سر عشقی پرشور،‌ بلکه با این نیت خیر که همسری مددکار و کودکانی سودمند و زندگی جنسی سالم داشته باشند. در زبان زناشویی در روم کلمات ناظر بر این امر به معنی «ازدواج برای فرزند آوری» بود؛‌ در کشتزارها،‌ کودکان،‌ مانند زنان،‌ از مقولة‌ اموال بودند، نه در حکم بازیچه‌هایی جاندار، زناشویی معمولا به همت پدران و مادران ترتیب می‌یافت و گاه افراد در کودکی نامزد یکدیگر می‌شدند. در هر مورد رضایت پدران زن و شوی،‌ هر دو،‌ لازم بود. نامزدی جنبه‌ای رسمی داشت و پیوندی قانونی به شمار می‌رفت. خویشاوندان به بزم فراهم می‌آمدند تا گواه عقد باشند؛‌ دو گروه به نشانة‌ موافقت شاخه‌ای را می‌شکستند؛ شرایط قرارداد،‌ خاصه آنها که مربوط به جهیزیه بود،‌ نوشته می‌شد؛‌ هر مرد حلقة آهنین به انگشت چهارم دست چپ دختر می‌کرد،‌ زیرا گمان می‌رفت که از آنجا عصبی به دل آدمی می‌پیوندد. حداقل سن زناشویی برای دختر دوازده سال و برای پسر چهارده سال بود. در قوانین اولیة روم،‌ زناشویی اجباری شمرده می‌شد. اما در سال ۴۱۳ق‌م،‌ هنگامی که کامیلوس در مقام سنسوری روم مالیاتی برای مردان مجرد مقرر کرد،‌ این حکم اعتبار خود را از دست داد.

ازدواج بر دو نوع بود: کوم مانو و سینه مانو؛ در ازدواج نوع اول،‌ زن کاملا در اختیار شوی بود،‌ و شوهر یا پدر شوهر نسبت به او و اموالش قدرت مطلق داشتند. ازدواج نوع دوم به آیین دینی نیازی نداشت و فقط رضایت عروس و داماد کافی بود. زناشویی نوع نخست یا به حکم یک سال زندگی مشترک،‌ یا بر اثر خرید،‌ یا «با هم کیک خوردن» صورت می‌پذیرفت؛‌ این نوع ازدواج،‌که در‌آن رعایت آیین دینی لازم می‌آمد،‌ خاص پاتریسینها بود. زناشویی بر اثر خریداری در همان آغاز تاریخ روم از رواج افتاد،‌ و بلکه شکل معکوس یافت؛‌ جهیزیة زن چه بسا مرد را براستی می‌خرید. این جهیزیه معمولا در اختیار شوی بود، اما،‌ به هنگام طلاق یا مرگ شوی،‌ می‌بایست معادل آن به زن بازگردانده شود. بزمهای زناشویی از تشریفات و ترانه‌های عامیانه سرشار بود. خانواده‌های عروس و داماد در خانة عروس گرد می‌آمدند،‌ آنگاه صفی پر زیور و دل انگیز می‌بستند و،‌ همراه با نوای نی‌زنان و ترانه‌های خاص عروسی و بازی دلقکان،‌ روانة‌ خانة پدر داماد می‌شدند،‌ در آستانة در،‌ که دسته‌های گل بر آن بسته شده بود‌، داماد از عروس می‌پرسید: « تو کیستی؟» و عروس این عبارت ساده را در بیان دلبستگی و برابری و یگانگی به پاسخ می‌گفت:‌‌«اگر تو کایوس باشی،‌ من هم کایا هستم.» آنگاه داماد او را از روی آستانة در به بالا می‌کشید و کلیدهای خانه را به او می‌داد و،‌ به نشانة‌ همپیمانی،‌ گردن خود و همسرش را زیر یوغی می‌گذاشت؛‌ از این رو،‌ زناشویی «همیوغی» نامیده می‌شد. سپس عروس،‌ به نشانة پیوستگی به خانوادة‌ جدید‌، همراه دیگران در نیایش خدایان خانة شوی شرکت می‌جست.

در ازدواجی که بر اثر «با هم کیک خوردن» صورت می‌گرفت،‌ طلاق دشوار بود. فسخ زناشویی،‌ از نوعی که در آن اختیار زن به دست مرد بود، به ارادة شوهر بود، اما در نوع دوم طلاق به ارادة هر یک از دو طرف،‌ بی‌رضایت طرف دیگر،‌ امکان پذیر بود. نخستین طلاقی که در تاریخ روم ثبت شده در سال ۲۶۸ ق‌م است،‌ روایت مشکوکی مدعی است که،‌ از زمان پیدایی شهر رم تا آن زمان،‌ هیچ گونه طلاقی در روم صورت نپذیرفته است. به حکم عادات طایفی،‌ مرد می‌بایست زن زناکار یا بیفرزند را طلاق دهد. کاتوی مهین می‌گفت: «اگر زنت را به زنا مشغول دیدی،‌ به حکم قانون،‌ مجازی که او را بی‌دادرسی بکشی. اما اگر او از روی تصادف تو را در چنین حالی بیابد،‌ نباید حتی سرانگشتش را به تو بزند،‌ چون قانون وی را از این کار منع می‌کند.» به رغم این تفاوتها،‌ زناشوییهای شادمانه در روم بسیار بود. سنگهای گور از تأثرات پس از مرگ حکایتها دارد. در یک جا،‌ زنی که دو شوهرش را نیک خدمت کرده ستایشی دلنشین شده است:

ای ستاتیلیا که بی‌اندازه زیبا بودی و به شوهرانت صدیق! … آن که نخست شوی تو بود،‌ اگر یارای مقابله با تقدیر را داشت،‌ این سنگ برای تو برپا می کرد؛‌ اما دریغا که من،‌ که در این شانزده سال از دل پاک تو برکت می‌یافتم،‌ اکنون ترا از دست داده‌ام.

شاید زنان جوان روم باستان به اندازة‌ زنانی که کاتولوس آزموده آنان را به داشتن «بری به نرمی کرک و دستهایی نرم و کوچک» وصف کرده است،‌ زیبا نبودند. شاید در آن عصر روستایی،‌ رنج و زحمت زندگی این زیباییهای جوانانه را زود تباه می‌کرد. زنان چهره‌هایی با خطوط منظم، بینی‌هایی کوچک و نازک، و گیسوان و چشمانی معمولا سیاه داشتند. زنان موبور سخت مطلوب بودند،‌ همان گونه که رنگ موهای آلمانی برای بور کردن مو مطلوب زنان بود. و اما مرد رومی به ظاهر بیشتر هیبت داشت تا زیبایی. شیوه‌ای سخت در تربیت،‌ و سالها خدمت سپاهی،‌ چهره‌اش را پرصلابت می‌کرد،‌ همچنانکه تن آسایی بعدی آن را نرم و فربه می‌ساخت. کلئوپاترا می‌بایست آنتونیوس را به سبب چیزی جز گونه های متورم از شرابش،‌ و قیصر را به هوای حسنی غیر از سر و بینی عقابیش دوست داشته باشد. بینی رومی مانند منش رومی بود ـ تیز و ناهموار. تا سال ۳۰۰ ق‌م، که آرایشگران در روم به پیشروی پرداختند،‌ ریش و موی بلند رواج بسیار داشت. جامه‌ها اصولا به همان شیوة یونانی بود. پسران،‌ دختران،‌ فرمانروایان،‌ و کاهنان بلند پایه جبه‌ای با حاشیة ارغوانی به نام توگاپرایتکستا به تن می‌کردند؛‌ جوانان چون به سن شانزده می‌رسیدند،‌ این را از تن به در می‌آوردند و به جای آن، توگای مردی را،‌ به نشانة احراز حق رأی در انجمنها و تکلیف خدمت در سپاه،‌ می‌پوشیدند،‌ زنان در خانه جامه‌ای به نام ستولا به تن داشتند که در زیر سینه یا کمربند بسته می‌شد و تا نوک پا می‌رسید؛‌ بیرون از خانه،‌ این جامه را با ردایی می‌پوشاندند. مردان،‌ درون خانه،‌ پیراهنی ساده یا تونیکا،‌ و بیرون خانه به روی آن توگا و، وگاه،‌ ردایی به تن می‌کردند. توگا (از واژة تاگره،‌ به معنای پوشیدن) به جامة پشمی یکپارچه‌ای گفته می‌شد که در عرض دو برابر و در طول سه برابر قد پوشنده بود. آن را به دور تن می‌پیچیدند و آنچه را که می‌ماند به روی شانة چپ می‌انداختند،‌ از زیر بازوی راست به جلو می‌آوردند و باز به روی شانة چپ می‌انداختند. چینهایی که نزدیک سینه در جبه پدید می‌آمد در حکم جیب بود؛‌ بازوی راست آزاد می‌ماند.

در یک دستگاه آریستوکراسی،‌ که نخست بر یک ملت و سپس بر یک شبه جزیره و سرانجام بر یک امپراطوری فرمان می‌راند، مرد رومی وقاری پرصلابت در خود می‌پرورد که ناراحت کننده اما ضروری بود. عاطفه و نرمدلی به زندگی خصوصی تعلق داشت؛ هر مرد که از طبقات بالادست بر می‌خاست،‌ در میان همگان می‌بایست به همان اندازه ترشرو باشد که تندیس او،‌ و‌ آن طبع سرکش و شوخی را که نه همان در کمدیهای پلاوتوس،‌ بلکه در خطابه‌های سیسرون فغان می‌کند،‌ پشت نقابی از آرامش تلخ بپوشاند. حتی در زندگی خصوصی نیز از مرد رومی آن زمان چشم داشتند که به شیوة اسپارتیان زیست کند. سنسورها تجمل در جامه و خوان را می‌نکوهیدند. حتی کوتاهی در کار زرع ممکن بود که مردی از نوع کاتو را به دشنامگویی در حق برزگر وادارد. در نخستین جنگ پونیک،‌ سفیران کارتاژی که از روم باز می‌گشتند،‌ بازرگانان توانگر کارتاژ را،‌ با نقل اینکه چگونه در هر خانه‌ای که به میهمانی می‌رفتند ظروف نقر‌ة یکسانی می‌یافتند،‌ به خنده می‌انداختند:‌ یک دست از این ظروف پنهانی از این خانه به آن خانه فرستاده می‌شد و تمامی پاتریسینها را بس بود! در آن زمان،‌ اعضای سنا به روی نیمکتهای چوبی سخت،‌ در تالاری که حتی در زمستان نیز هرگز گرم نمی‌شد، به بحث می‌نشستند. با این وصف، میان جنگ اول و جنگ دوم پونیک،‌ ثروت و تجمل در روم آغاز فراوانی گذاشت. هانیبال از انگشتان رومیانی که در کانای کشته شده بودند،‌ تلی از انگشتریهای زرین بیرون کشید؛ و قوانین محدود کننده،‌ بارها ـ‌ و از این رو بیهوده ـ‌ داشتن جواهر و جامه‌های تجملی و خوردن خوراکهای گران را منع می‌کرد. در قرن سوم ق‌م،‌ خوراک رومی هنوز ساده بود:‌ صبحانه نان با عسل یا زیتون یا پنیر؛‌ ناهار و شام حبوب و سبزی و میوه؛‌ فقط تواگران ماهی یا گوشت می‌خوردند. شراب،‌ که معمولا با آب آمیخته می‌شد،‌ کم و بیش به هر سفره‌ای لطف می‌بخشید؛‌ نوشیدن شراب نیامیخته با آب ناپرهیزی شمرده می‌شد. جشنها و بزمها،‌ در این عصر شکیبایی و پرهیزگاری،‌ تفریحی لازم بود؛‌ آنان که نمی‌توانستند بدین گونه خاطر خویش را شاد کنند،‌ سخت گرفته دل می‌شدند و خستگی عصبی خویش را در تندیسهایی که برای آیندگان به جا می‌گذاشتند،‌ نمایان می‌کردند.

در این زندگانی بخل آمیز جایی برای نیکوکاری به افتادگان نبود. در روزگاری که مهمانخانه‌ها فقیرانه و دور از هم بودند،‌ غریب نوازی رسمی بود مایة آسایش برای همه. اما پولوبیوس،‌ که دوستار رومیان بود،‌ گزارش می‌دهد که « در روم،‌ اگر کسی بتواند چیزی را پنهان کند،‌ به کسی نمی‌دهد.» ـ و این بی‌گفتگو مبالغه است. جوانان در حق پیران مهربان بودند،‌ اما به طور کلی مواهب و لطف رفتار در زندگی هنگامی به روم آمد که جمهوری سر به بالین مرگ نهاد. جنگ و جهانگشایی قالب رفتار و اخلاق را معین می‌کرد و مردانی اغلب درشتخو و معمولا سختگیر می‌پروراند که آماده بودند تا بی‌پروا بکشند و بیدریغ کشته شوند. اسیران جنگی،‌ هزار هزار،‌ به بندگی فروخته می‌شدند،‌ مگر آنکه شاه یا سردار باشند؛‌ اینان را معمولا به هنگام پیروزی می‌کشتند یا به حال خود می‌گذاشتند تا،‌ آسوده از گرسنگی بمیرند. خصالی که گفته شد،‌ در عالم بازرگانی شکلی مطبوعتر به خود می‌گرفت. رومیان پولدوست بودند،‌ اما پولوبیوس ( در حدود سال ۱۶۰ ق‌م)‌ آنان را کوشا و شریف وصف کرده است. یونانیان می‌گفتند که هیچ یونانی را نمی‌توان از اختلاس بازداشت‌، اگرچه چندین مرد دیوانی  به نظارت او برگماشته باشند؛‌ اما رومیان فقط در مواردی بسیار نادر وجوه هنگفتی از دارایی همگان را به نادرستی حیف و میل می‌کردند. با این حال،‌ می‌بینیم که در سال ۴۳۲ ق‌م قانونی برای جلوگیری از خلافکاری در انتخابات به تصویب می‌رسد. مورخان رومی روایت می‌کنند که در سه قرن اول جمهوری،‌ تقوای سیاسی به بالاترین پایة خود رسید؛‌ اما این مورخان،‌ با ستایش بیحد از والریوس کورووس که پس از احراز بیست و یک مقام دولتی،‌ به همان تهیدستی آغاز کارش،‌ به کشتزار بازگشت،‌ و کوریوس دنتاتوس که از غنایمی که از دشمن گرفته بود سهمی برای خویش برنداشت،‌ و فابیوس پیکتور و همکارانش که هدایای گرانبهایی را که در زمان سفارت خود در مصر گرفته بودند به حکومت تحویل دادند‌‌،‌ شک ما را برمی‌انگیزند. دوستان مبالغ بسیاری پول بی ربح به یکدیگر وام می‌دادند. دولت روم در رفتار با حکومتهای دیگر غالباً پیمان می‌شکست؛‌ شاید امپراطوری روم،‌ ازدیدگاه روابط خارجی، از جمهوری روم صدیقتر بود. اما سنا در برابر توطئة مسموم کردن پورهوس خاموش ننشست و او را از ماجرا آگاه کرد. هنگامی که هانیبال،‌ پس از واقعة‌ کانای،‌ ده اسیر را به روم فرستاد دربارة خونبهای هشت هزار اسیر دیگر گفتگو کنند و از آنان پیمان گرفت که باز گردند،‌ همه جز یکی چنین کردند؛ سنا این اسیر دهمین را دستگیر کرد و به زنجیر کشید و برای هانیبال پس فرستاد؛‌ پولوبیوس می‌نویسد که شادی هانیبال از پیروزیش «چندان نبود که افسردگیش از پایداری و سرسختی رومیان.»

کوتاه سخن، رومی تربیت یافتة‌ این عصر،‌ فرمانبردار،‌ محافظه کار،‌ وفادار،‌ شکیبا،‌ حرمتگذار،‌ محکم، جدی،‌ و اهل عمل بود. از انضباط لذت می‌برد و هیچ گونه ژاژخایی در بارة‌ آزادی را نمی‌پذیرفت. فرمانبرداری می‌کرد تا فرمانروایی بیاموزد. حق دولت می‌دانست که در امور اخلاقی و درآمد او پژوهش کند و ارج او را از روی خدماتش بر مملکت معلوم گرداند. به فردگرایی و نبوغ بدگمان بود. از دلرباییها و شوخ و شنگی و نرمی نااستوار یونانی ـ آتیکی هیچ بهره‌ای نداشت. برمنشی و اراده را می‌ستود،‌ همچنانکه یونانی،‌ آزادی و فرزانگی را؛ و تشکیلات فن او بود. از خیالپردازی به دور بود؛‌ چندانکه حتی نتوانست اساطیری خاص خود پدید آورد. با اندکی کوشش می‌توانست زیبایی را دوست داشته باشد،‌ اما بندرت می‌توانست آن را بیافریند. برای علم محض مصرفی نمی‌یافت و به فلسفه نیز بدبین بود،‌ چون آن را گدازندة اهریمنی باورها و شیوه‌های کهن می‌یافت. به سبب شیوة‌ زندگیش،‌ از افلاطون یا ارشمیدس یا مسیح هیچ درنمی‌یافت. فقط می‌توانست بر جهان فرمانروایی کند.

منابع :
۱- تاریخ و تمدن؛ ویل دورانت؛ جلد سوم، سراز و مسیح > روم > دین > اخلاق

دانلود فیلم در جستجوی کوروش کبیر

آوریل 30, 2010

دانلود فیلم در جستجوی کوروش کبیر

ایران, ایران باستان, دانلود, دانلود فیلم های تاریخی ,در جستجوی کوروش کبیر, دنلود فیلم ,شاه, فیلم, فیلم های ایران باستان, فیلم های قدیمی, هخامنشی, هخامنشیان, کوروش بزرگ,